به دیدن من بیا مهتاب در اومدبیـا عـزیزم بیا صبرم سر اومد
می دونـی قـلـبـم آروم نـدارهتـو سـیـنـه مـن یـه بـی قراره
تـو خـورشـــیـد مــنی مـن ذره محتاج نورمبیا گرمی بده بـه جـون مـن اگــر چــه دورمفقط یه روز ز تو جدا می شم که توی گورم